هفت تا هشت ماهگی
پارسا گلی عزیزیم مرخصی زایمان مامان این ماه تموم شد و من مجبورم برم سرکار و اما تو هم مجبوری صبح زود با من بیدار شی و من تورو ببرم خونه مادر. این عکس نشون میده چقدر اخمات تو هم رفته اول صبح .
روروء ک هم واست خریدم اما اصلا استقبال نکردی ....
خیلی هندوانه رو دوست داشتی . وقتی میرفتیم میوه فروشی کلی دادوبیداد میکردی و میخواستی تومغازه هندوانه بخوری .
پارساجان این روزها خیلی به جاروبرقی علاقه داشتی و منم مجبور بودم روزی ده بار خونه رو جارو کنم. بعضی وقتها ساعت یازده شب بهونه جاروبرقی رو میگرفتی.
ازتیرماه خزیدن رو یاد گرفتی و کل خونه رو میگشتی. به شدت علاقه داشتی بری زیر میز. خلاصه کل خونه رو گرد گیری میکردی...
غذا خور شدی و خودت دوست داشتی قاشق رو دست بگیری